کد مطلب:29822 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:117

دیدن خضر












5923. امام علی علیه السلام:شبی برای طواف رفته بودم كه ناگهان، مردی را دیدم كه بر پرده كعبه چنگ انداخته، می گوید:«ای آن كه هیچ شنیدنی، او را از شنیدن دیگر باز نمی دارد! ای آن كه درخواست ها او را به اشتباه نمی افكنند! ای آن كه اصرار (پافشاری) اصرارگران و درخواست طلب كنندگان، رنجَش نمی دهد! به من خنكی گذشت و شیرینی رحمتت را روزی فرما».

به وی گفتم:ای مرد! آنچه را گفتی، برایم تكرار كن.

در پاسخم گفت:«آیا آن را شنیدی؟».

گفتم:آری.

به من گفت:«سوگند به آن كه جان خضر در دست اوست، هیچ بنده ای این كلمات را در پس هر نماز واجب نمی گوید، مگر آن كه خداوند عزّوجل گناهان او را می بخشد، گر چه به مقدار كف دریاها، ریگ بیابان ها، برگ درختان، و یا شمار ستارگان باشد. خداوند، آنها را برای او می بخشد».

او خضرعلیه السلام بود.[1].

5924. امام علی علیه السلام:شب قبل از بدر، خضرعلیه السلام را در خواب دیدم. به وی گفتم:چیزی به من یاد بده كه با آن بر دشمنان، پیروز گردم.

گفت:«بگو:یا هو، یا من لا هو إلّا هو؛ ای او! ای كسی كه جز او خدایی نیست!».

وقتی بیدار شدم، آن را برای پیامبر خدا نقل كردم.

فرمود:«ای علی! اسم اعظم به تو یاد داده شده است».

و آن، در روز بدر، همواره بر زبانم بود.[2].

5925. امام جواد علیه السلام - به نقل از پدرانش علیهم السلام -:روزی، امیر مؤمنان به همراه حسن بن علی علیهما السلام و سلمان فارسی، در حالی كه بر دست سلمان - كه خداوند از او خشنود باد - تكیه كرده بود، وارد مسجد الحرام شد و نشست.

مردی خوش قیافه و خوش لباس، وارد شد و بر امیر مؤمنان، سلام كرد و نشست و گفت:ای امیر مؤمنان! سه مسئله از تو می پرسم.... آن گاه [، چون پاسخ گرفت]، برخاست و رفت.

امیر مؤمنان به امام حسن علیه السلام فرمود:«ای ابو محمّد! به دنبالش برو و ببین كجا می رود».

امام حسن علیه السلام گفت:در پی اش به راه افتادم. همین كه پایش را بیرون مسجد گذاشت، نفهمیدم كه به كجای زمین رفت. به سوی امیر مؤمنان برگشتم و به وی خبر دادم.

[ علی علیه السلام] فرمود:«ابو محمّد! آیا او را می شناسی؟».

گفتم:نه. خدا و پیامبر او و امیر مؤمنان، آگاه ترند.

فرمود:«او خضرعلیه السلام بود».[3].

5926. امام رضا علیه السلام:هنگامی كه پیامبر خدا درگذشت، خضرعلیه السلام آمد و جلوی در ایستاد. علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام در خانه بودند و پیامبر خدا در لباسش پیچیده شده بود.

خضرعلیه السلام گفت:«درود بر شما، ای خاندان محمّد! هر جانی چشنده مرگ است. اجر شما در روز قیامت داده خواهد شد. خدا را در پی هر درگذشته ای جانشینی است. هر مصیبتی را تسلّایی و هر فوت شده ای را عوضی است.

بر خداوند عزّوجل توكّل كنید و به او اعتماد نمایید. من برای خود و شما طلب استغفار می كنم».

امیر مؤمنان فرمود:«این، برادرم خضر است. آمده است تا درگذشت پیامبرتان را به شما تسلیت بگوید».[4].

5927. التوحید - به نقل از اصبغ بن نُباته -:هنگامی كه علی علیه السلام بر كرسی خلافت نشست و مردم با او بیعت كردند، به مسجد آمد.... بالای منبر رفت... و آن گاه گفت:«ای مردم! پیش از آن كه مرا از دست بدهید، از من بپرسید».

مردی از پایین مسجد، در حالی كه به عصایش تكیه كرده بود، برخاست و از میان مردم گذشت تا به او نزدیك شد و گفت:ای امیر مؤمنان! مرا به كاری راهنمایی كن كه چنانچه آن را انجام دادم، خداوند عزّوجل مرا از دوزخ، نجات دهد.

[ علی علیه السلام] به وی گفت:«ای مرد! بشنو، بفهم و بِدان یقین كن. دنیا بر سه چیزْ استوار است:به دانشور سخنوری كه به دانشش عمل می كند؛ به ثروتمندی كه در بخشش مالش به مسلمانان بخل نمی ورزد؛ و به فقیرِ شكیبا.

هر گاه دانشور، دانش خویش را كتمان كند و ثروتمند، بخل بورزد و فقیر، شكیبایی نكند، عذاب و بدبختی در خواهد آمد و در این هنگام، عارفان (خداشناسان) خواهند فهمید كه دنیا به آغاز خود برگشته است؛ یعنی پس از ایمان، به كفر گراییده است.

ای پرسشگر! فراوانی مسجدها و جماعت مردمی كه پیكرهایشان جمع و دل هایشان پراكنده است، تو را فریب ندهد!

ای پرسشگر! مردم، سه گروه اند:زاهد، شیفته، و شكیبا.

امّا زاهد، به چیزی از دنیا كه به وی داده شده، شادمان نمی گردد و بر چیزی از دنیا كه از وی گرفته شده، غمگین نمی شود.

و امّا شكیبا، دنیا را به دل، آرزو می كند و هنگامی كه چیزی از آن را فراچنگ آورْد، دل از آن می كند؛ چون از پایان بد آن، آگاهی دارد.

و امّا شیفته، باكَش نیست كه آن را از حلال به دست آورده است یا از حرام».

[ مرد] به وی گفت:ای امیر مؤمنان! در آن زمان، نشان مؤمن چیست؟

[ علی علیه السلام] گفت:«به هر وظیفه ای كه خداوند بر او واجب گردانیده است، می نگرد و آن را انجام می دهد؛ و به آنچه خداوند عزّوجل خوش نمی دارد، می نگرد و از آن بیزاری می جوید، گر چه دوستی نزدیك باشد».

[ مرد] گفت:سوگند به خدا، راست گفتی، ای امیر مؤمنان!

آن گاه، غایب شد و او را ندیدیم و مردم در پی اش گشتند؛ ولی وی را نیافتند.

علی علیه السلام بر بالای منبر، لبخندی زد و گفت:«چه تان شده است؟ این، برادرم خضر بود».[5].









    1. تاریخ دمشق:426/16 و 425، البدایة والنهایة:332/1، الأمالی، مفید:8/92.
    2. التوحید:2/89، عدّة الداعی:262.
    3. الغیبة، نعمانی:2/58، الاحتجاج:148/9/2، بحار الأنوار:1/414/36.
    4. كمال الدین:5/391، بحار الأنوار:18/515/22. نیز، ر. ك:الكافی:8/222/3.
    5. التوحید:1/306.